بازهم خبرهای خوب
عشق مامان بازهم خبرهای خوب بابا جون همین اهواز قبول شدن و دیگه از شیراز رفتن راحت شد اینقدر خوشحا ل شدیم که باباجون شام بردمون رستوران گردان امپراطور خیلی خوش گذشت تو هم حسابی کیف کردی من و بابا رفته بودیم ولی شمارو تابحال نبرده بودیم واست خیلی جالب بود و طبق معمول گیر دادی که بریم به خواننده بگیم که آهنگ جان مریم بخونه البته بیخیال شدی و نرفتی بگی . و اما یه خبر خوب دیگه و درواقع یه معجزه خاله شهرزاد(دخترعموی مامان) بعد از 11 سال باردار شد تو همیشه بین دعاهای موقع خواب براش دعا میکردی اینقدر خوشحال شدم که یه روز تمام کارم گریه بود گریه شادی تو هم میگفتی مامان چرا گریه میکنی میگفتم مامان از خوشحالی میگفتی مامان جون دوست ندارم گریه ک...
نویسنده :
منا
16:53